عشق من و مهدي

مریضی من و گل پسرم

عزیز دلم خوشحالم که خوبی خوشحالم که با حرکاتت مامانو خوشحال میکنی  و دلگرم از شنبه شروع کردم به سرفه کردن به خاطر آلودگی هوا .. خیلی بد بود مجبور شدم مرخصی بگیرم برم خونه مامان. سه روز تحت درمان بودم دست مادرجون و خاله لیلات درد نکنه حسابیییییییی ازم مراقبت کردن . الان بهترم که دارم برات می نویسم همش نگران تو بودم یه شب گریه کردم به خاطر مهبدم . تا اینکه پریشب با حرکات ضربتیت مامان رو شاد کردی و منم روحیه گرفتم عزیزم دارم ثانیه شماری میکنم که حالم خوب بشه برم برات خرید کنم یه عالم ذوق دارم برات . دست مادر درد نکنه پول سیسمونیتو ریخته به حسابم که هروقت هرچیز خوشکلی دیدم برات بخرم چون میدونه من روی عزیز دلم خیلی حساسم گذاشته به ...
25 دی 1392

روز برفی

عزیز دلم قربون قدمت بشم من که بعد از چند سال اصفهان برف نیومده بود و شما تو دل من بودی و برف بارید خیلی قشنگ بود عکس هم گرفتم ولی راستش خیلی خوب نشده بذارم هرکدومم خوب هستم با همکارام هستند که یه موقع دوست ندارن عکسشون رو توی سایت بذارم خیلی فضا قشنگ شده بود و هوا عالی بود فقط حیف که نشد ببرمت دور دور . امروز 17 دیماه 92 / 22 هفته و 6 روزگی مهبد من این عکسم از بالای تراس گرفتم البته مال شب اول بود که هنوز خیلی همه جا سفید نشده بود ...
17 دی 1392

هوسونه مادر جون

عزیزم امروز 22 هفته و 4 روزته امروز سرزده مادرجون ص با عمه و عموت اومدن و زحمت کشیدن این دلمه ها را برا من و شما آوردن و رفتن دستشون درد نکنهههههه. ...
17 دی 1392

پایان 5 ماهگی

امروز 8 دیماه 92 مهبد من وارد شش ماهگی شد امیدوارم بقیه راهت را هم به خوبی طی کنی عزیزم . این ماه که همش با پاهای کوچولت لگدبارونم میکردی ماشالا ... فقط وقتایی که سر کار هستم فکر میکنم عزیز دلم اذیت میشه دیگه باید بتحملی مرد بشی .. پنج شنبه با بابا مهدی رفتیم میدان نقش جهان و برات یه مدال نقره با سنگ چشم و نظر گرفتیم که عکسش را میذارم عزیزم بعد یه قابلمه کوچمولوی مسی خوشمل هم برات خریدم که انشالا به سلامتی بیای و غذا واسه گل پسرم بدرستم عزیزم انشالا که صحیح و سالم و خوش قدم باشی و یه زندگی سراسر آرامش را شروع کنی ...   ...
8 دی 1392
1